جدول جو
جدول جو

معنی خاک روزی - جستجوی لغت در جدول جو

خاک روزی
کم روزی، گنجشک روزی:
خاک روزی است دلم گر چه هنرریزه بسی است
ریزه بگذار که روزی به هنر می نرسد،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
خاک روزی
دهی است از دهستان حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 32 هزارگزی شمال باختری سنندج و 12 هزارگزی دوویسه، ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای سردسیر دارای 40 تن سکنه که مذهبشان سنی و زبانشان کردی است، آب آنجا از رودخانه و چشمه سار و محصولش غلات و حبوبات و لبنیات است، شغل اهالی زراعت و راه مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاک روب
تصویر خاک روب
آنکه خاک و آشغال را از زمین میروبد و پاک می کند، رفتگر
جارو، آلتی برای تمیز کردن خاک و خاشاک و زباله از روی زمین که از برخی گیاهان یا الیاف مصنوعی تهیه می شود، جاروب، مکنسه برای مثال گر چنین جلوه کند مغبچۀ باده فروش / خاک روب در میخانه کنم مژگان را (حافظ - ۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک بازی
تصویر خاک بازی
بازی کردن با خاک، کنایه از دل بستن به دنیا
فرهنگ فارسی عمید
خاک و خاشاک و آشغالی که از جارو کردن زمین یا روفتن جایی جمع می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک شویی
تصویر خاک شویی
آب شویی، شستن خاک زمین یا معدن برای جدا کردن مواد و فلزات معدنی از آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاک روز
تصویر چاک روز
کنایه از سپیدۀ صبح، برای مثال کنون می گساریم تا چاک روز / چو رخشان شود تاج گیتیفروز (فردوسی - ۶/۵۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک روز
تصویر پاک روز
روز روشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک ریز
تصویر خاک ریز
جایی که در آن خاک ریخته باشند، محلی در کنار خندق که خاک های کنده شده را برای جلوگیری از عبور و مرور در آنجا می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان، واقع در 3 هزارگزی باختر قصبۀ اسدآباد و کنار راه فرعی اسدآباد به آجین، ناحیه ای است جلگه ای و سردسیر و مالاریائی دارای 2246 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی و فارسی است آب آنجا از سه رشته قنات و رودخانه شهاب لوجین میباشد، محصولاتش غلات و انگور و لبنیات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری میباشد، صنایع دستی زنان قالی بافی و راه اتومبیل رو است این ناحیه یک دبستان و 12 باب دکان دارد، قالیچه های بافت این ده در بخش اسدآباد بخوبی مشهور است و تپه مصنوعی از آثار ابنیۀ قدیمیه نیز در آنجا وجود دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
عمل آنکه پاکرو باشد. پارسائی
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ / تُ نُ)
کسی که معاش و وجه گذران وی اندک باشد. (ناظم الاطباء) :
من آن حریف تنک روزیم که چون مه عید
تمام دور نشاطم به یک پیاله گذشت.
؟
لغت نامه دهخدا
خوشبختی، بهروزی، سعادت، نیک روز بودن:
که شو زود بردار از او بند سخت
نویدش ده از نیک روزی و بخت،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
همه را روح و روز و روزی از اوست
نیک بختی و نیک روزی از اوست،
سنائی،
چون صبح به فال نیک روزی
برزد علم جهان فروزی،
نظامی،
به ناخوبتر صورتی شرح داد
که بد مرد را نیک روزی مباد،
سعدی،
عروسی بود نوبت ماتمت
گرت نیک روزی بود خاتمت،
سعدی
لغت نامه دهخدا
عمل رفتن خاک، خاک را پاک کردن، جاروب کردن و گرد گرفتن
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
خوش رزق. با روزی فراوان. آنکه رزق او خوب و فراوان رسد. فراخ روزی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
خاکی که از پرویزن و نظایر آن بدر کرده باشند، مقابل خاک درشت. کدیون. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
خاکبیز. خاک الک کننده:
تو خسروی و من از صدق دل نه از پی زر
بر آستانۀ قصر تو خاک پرویزم.
نزاری قهستانی.
رجوع به پرویختن شود
لغت نامه دهخدا
روز روشن:
چنان کن که چون بردمد پاک روز
پدیدآید از چرخ گیتی فروز،
فردوسی،
نیاسود تیره شب و پاک روز
همی راند تا پیش کوه اسپروز،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
عمل ریختن خاک
لغت نامه دهخدا
کنّاس، (دهار) (آنندراج)، آنکه خاک روبد:
خاک روبی است بنده خاقانی
کز قبول تو نامور گردد،
خاقانی،
شاهنشه دو کون محمد که هر صباح
آید بخاک روب درش بر سر آفتاب،
علی خراسانی (از آنندراج)،
،
نخج، گیائی درشت باشد که خاک روبان بدان زمین روبند، (فرهنگ اسدی)، جاروب، (آنندراج)، آنچه بدان خاک روبند:
گر چنین جلوه کند مغبچۀ باده فروش
خاکروب در میخانه کنم مژگان را،
حافظ،
چون پر و بال سمندر خاک روب آتشم
ننگ می آید ببوی گل هم آغوشی مرا،
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاک روی
تصویر پاک روی
عمل آنکه پاک رو باشد پارسایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک روز
تصویر پاک روز
روز روشن
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی سبزی محلی با ساقه ی محکم و پرشاخ و برگ که خوراکی است
فرهنگ گویش مازندرانی
گندم خرد شده به همراه خاک، نوعی سیاه دانه، قلوه سنگ، خاک، ماسه
فرهنگ گویش مازندرانی